فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: نشست «زمینه های اجتماعی و علمی ظهور تاریخ فرهنگی» با حضور مسعود کوثری، استادیار و مدیرگروه ارتباطات اجتماعی دانشگاه تهران، مصطفی مهرآئین، پژوهشگر و جامعه شناس و امیر احمدزاده، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. گزارش پیشین به سخنان کوثری اختصاص داشت. او در این سخنرانی به تفاوت تاریخ فرهنگ و تاریخ فرهنگی، مراحل تاریخ نویسی، و در نهایت موضوعاتی که به تاریخ فرهنگی اختصاص مییابد اشاراتی داشت. گزارش فوق متن سخنان احمدزاده در این نشست است.
سابقهی New cultural history (تاریخ فرهنگی جدید) به پس از جنگ جهانی دوم بازمیگردد؛ در واقع در تاریخ جنگ جهانی دوم اتفاق مهمی را شاهد هستیم: ظهور تاریخ فرهنگی جدید برآمده از تاریخ فرهنگی نسل اول یا کلاسیک که مرتبط است با قرن نوزدهم. در تاریخ فرهنگی قرن نوزدهم میبینیم که تحولات علمی و اجتماعی نقش مهمی در ظهور علم جدید دارند. در قرن نوزدهم شاهد ۵ حوزهی مفهومی هستیم که مورد چالش نظریهپردازان هستند و این ۵ مفهوم عبارتند از: نقش اقتصاد، نقش فرهنگ، نقش سیاست، نقش اجتماع و نقش حقوق. مسئله این است که کدامیک از اینها زمینههای اصلی تحول در جامعه هستند. در تاریخ فرهنگی نسل دوم یا جدید، نئومارکسیسم خیلی مؤثر است؛ اصالت بخشیدن به نقش اقتصاد از رویکرد مارکسیسم شروع میشود و قبل از قرن نوزدهم آغاز این دگرگونیها در فهم انسان است که به تبع آن روششناسی را هم به دنبال داشت.
در واقع هرچه ما به دهههای پایانی قرن نوزدهم میرسیم شاهد این هستیم که نقش انسان بهمثابه سوژه یا فاعلشناسای اصلی در تحولات پررنگتر میشود و این در تعریف از فرهنگ هم مؤثر است. ما ۶ تعریف از فرهنگ را در این دوره میبینیم: تعریف وصفگرایانه از فرهنگ که فرهنگ را تعریف میکند به عناصر سازهای، تعریف تاریخی از فرهنگ، تعریف هنجاری یا روانشناختی از فرهنگ یا تعریف ساختاری و در نهایت تعریف تکوینی از فرهنگ. در حقیقت معناها متأثر از تحولات اجتماعی دچار دگرگونی میشوند؛ معناها بهخودیخود خلق نمیشوند، بلکه تحولات اجتماعی است که این معناها را خلق می کند. ما بهعنوان اهلتاریخ زمینههای تحول را با نگاه پیشینی میبینیم، برخلاف جامعهشناسان که با یک نگاه پسینی نتایج و دستاوردهای این تحول را نگاه میکنند. اما نقطه عطفی که در تحولات تاریخ فرهنگی به طور خاص شاهد هستیم عامل بازآفرینی و بازاندیشی است. در رویکرد جدید مطالعاتی که با حوزهی مطالعات فرهنگی ارتباط دارد، در واقع دانشمندان علوم اجتماعی، مردمشناسان، زبانشناسان و گروههایی ازایندست که همهی اینها شاخههایی از علوم انسانی هستند به بازآفرینی و بازاندیشی در موضوعات و مفاهیم میپردازند؛ ویژگی بازآفرینی و بازاندیشی عبارت است از غلبهی رویکرد انتقادی. ما وقتی سنت فکری و سنت علمی را بررسی کنیم ابتدا آن را نقد میکنیم که پیش از این چه اتفاقاتی افتاده و این چگونه میتواند به ما کمک کند، در واقع آسیبشناسی و اثرگذاری آن را بررسی میکنیم؛ بنابراین بازآفرینی و بازاندیشی منجر شد به یک چرخش در یک مفهوم فرهنگی که ما در کتاب پیتر برگ میبینیم.
موضوع دیگر عبارت است از ظهور نظریهی اجتماعی جدید. در حقیقت یکی از علائم و نشانههایی که تاریخ فرهنگی را به پیش برد مسئلهای است به نام نظریهی اجتماعی جدید که این نظریه چند پیامد برای تاریخنگاری داشت؛ در واقع تا قبل از قرن بیستم، تاریخنگاری بیشتر شیوهی ثبت و ضبط وقایع گذشته بود؛ دوم تمرکز بر وقایع بزرگ و نادیده گرفتن رخدادهای کوچک. طبیعتاً نظریهی اجتماعی جدید پیامدهایی را برای تاریخنگاری دارد؛ یکی این است که در پرتو تاریخنگاری جدید خواستها، محلیها، خردها و به تعبیر فوکو سرکوبشدهها مورد مطالعه قرار میگیرند (ما در تاریخنگاری ایران پس از مشروطه هم این نگاه را داریم که برخی از مورخان بر تاریخ فراموششدگان و گمنامها تأکید میکنند، بر اینکه ما میخواهیم تاریخ گروههای گمنام را بررسی کنیم).
یکی دیگر از اثرات نظریهی اجتماعی جدید رهایی از این تصور بود که امکان تعمیمهای جهانشمول وجود دارد؛ در واقع با حکمهای مطلق دادن به پدیدارها، تاریخ تکرار میشود، یا اینکه با درک کوچکترین تشابهات بین پدیدارها حکم بر این میشد که تاریخ تکرار شد، درحالیکه تاریخ تکرارناپذیر است، چون در هر زمانی معناها، انسانها و زمان تاریخی -اگر زمان چرخشی و تقویمی نباشد، بلکه زمان بالنده و منحصر به عصر خود باشد- باعث میشود که امکان تعمیمهای جهانشمول و اعمال حکمهای مطلق تاریخی تضعیف شود. همینطور نظریهی اجتماعی جدید شورش علیه مدرنیتهی را مطرح کرد، اینکه مدرنیته یک سنخ بیشتر نیست و آن سنخ غربی است -درحالیکه ما در جوامع میدیدیم که تجربههای زیست و زیست اجتماعی متفاوت است با آنچه که یک رویکرد تفصیلی از آن مطرح شود-؛ در واقع تاریخ تجربههای جدید را طرح و تفسیر میکرد.
مسئله بعدی اینکه نظریهی اجتماعی جدید باعث شورش علیه دانایی مستقر در بنیانهای دانش شد؛ به این معنا که ما تا دورهی دکارت شاهد این هستیم که نقش فاعلشناسا یا سوژهها نقش کمرنگی است، اما انسان از این دوره به بعد نقش پررنگتری را میبیند و از این به بعد ما باز شاهد این هستیم که یک شورش علیه دانایی یا نظام دانشی -که در واقع دائماً دانش از درون و از بیرون مورد ارزیابی و نقد قرار میگیرد- راههای جدیدی را برای ما باز میکند؛ و در نهایت اینکه شیوههای تحلیل جدید با چشماندازهای متفاوتی با موضوع مطرح شد؛ چه اتفاقی افتاد؟ تاریخ فرهنگی سنتی یا نوع یک و دو، در واقع تاریخ را از موضوعشناسی یا پدیدهشناسی یا واقعمحوری به سمت معنامحوری پیش برد و این یکی از اتفاقات خیلی مهم بود که در پرتو نظریهی اجتماعی جدید -که تأکید میکرد بر روی اینکه جامعه عرصهی معناها و مفهومهای متعددی است که این معناها دائماً در حال تغییر هستند- اتفاق افتاد.
نظریهی اجتماعی جدید در تاریخنگاری چند اقدام را انجام داد؛ یکی اینکه نظریهی اجتماعی به رهاییسازی تاریخنگاری از دام قطعیاندیشی کمک کرد (به خاطر اینکه تاریخ حکام یا فاتحان بود). در تاریخنگاریهای خرد جایگزین یا تکمیلکنندهی معرفت ما نسبت به ابعاد تاریخ شدند. همینطور پیدایش مفهوم تاریخ حال و شکلگیری تاریخ حال یکی از مهمترین نتایج و آثار تاریخ فرهنگی بوده است؛ به این معنا که تاریخ به جستوجوی روح و قوانین مؤثر و حاکم بر پدیدارها میپردازد و از طرف دیگر تاریخ حال یا شکلگیری مفهوم تاریخ حال در تاریخ فرهنگی تأکید میکند بر اینکه تاریخ عبرتآموزی نیست. وقتی از تاریخ و یکی از کاربردها و فواید تاریخنگاری، عبرتآموزی را تعبیر میکنیم برای این است که قائل به این هستیم که جامعه یک سیر خطی دارد و تجربهها مشابه هستند؛ بنابراین تجربهی امروز برای ۱۰۰ سال آینده اثرگذار است. اما وقتی قائل به حرکت خطی در تاریخ نباشیم، طبعاً تاریخنگاری کارکرد عبرتآموزی برای تاریخ نمیتواند کل کارکرد یک متن تاریخنگاری یا تجربههای تاریخ پیشینی باشد؛ و این تحولات اثرگذار خواهند بود در اینکه تاریخنگاری از رویکرد تاریخ فرهنگی برای فهم بیشتر معناها استفاده کند.
نظر شما